امسال متاسفانه گیر یه معلم ادبیات نه چندان خوب افتادیم.نه که بد درس بده ها،ولی موضوع اینه که انشا در اولویتش نیست،و خب معلم ادبیاتی که انشا در اولویتش نباشه اصلا معلم ادبیات نیست:)البته به نظر من.ولی خب یه روز بالاخره بعد چهار هفته از گذشت سال تحصیلی بالاخره اجازه داد که من انشامو بخونم.با روشی که خودش گفته بود:اگر نویسی و موضوعی که خودش پیشنهاد داده بود:دریا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بند های بدنه : اگر دریا آبی نبود!
اگر دریا خشک میشد!
اگر میشد در آب نفس کشید!
موضوع:دریا
اسم انشا:دریا بدون معنا
در دنیا چیز های زیادی وجود دارند که احتمالا هیچ وقت به آن ها دقت نمیکنیم.هیچ وقت واقعا تاثیرش را نمیفهمیم فقط میخواهیم با ریاضیات یا نهایتش آرایه ها آن ها را معنا کنیم.همیشه از آن ها برای زیبا تر کردن لحظاتمان استفاده کرده ایم ولی هیچ وقت به نبودنشان فکر نکرده ایم به اینکه اگر نبودند اگر اینطوری نبودند چقدر دنیایمان عوض میشدهیچ وقت نفهمیدیم که فقط ما انسان هاییم که به معنا نیاز داریم اطرافمان فقط میخواهد کمی درک شود کمی غنیمت دانسته شود...ساده ترینش دریا.
اگر دریا آبی نبود احتمال تمام قلم ها غلاف میشد.دیگر هیچ شاعری شعر های عاشقانه در توصیف چشم معشوق نمینوشت.چشم قرمز دیگر جذابیتی ندارد و عاشقانه ها معنایی!امامیدانی؟مطمین باش دستمان خالی نخواهد ماند.ما انسان ها ماشین معنا سازی ایم.اگر دریا قرمز بود موضوع انشاهایمان میشد:اگر دریا آبی بود...
به جای اگر دریا خشک میشد،باید بگوییم دریا دارد خشک میشود!تاچند سال دیگر احتمالا به جای عنوان های شاعرانه و عارفانه پیرامون دریا باید بنشینیم از آمار تلفات جنگ بر سر آب آرایه دربیاوریم.
آن روزی که ملت نشستند و تنها افتخار آن دوران که منتشر شدن پست یکی از عکاسان ایرانی توسط دیکاپریو بود را جشن گرفتند؛هیچ کس واقعا فکر نکرد واقعا چرا آن پست منتشر شد،هیچ کس فکر نکرد واقعا چه بر دریاچه ارومیه میگذرد!هیچ کس به فکر خاکمان نبود که روز به روز لبانش بیشتر ترک میخورد...
اگر میشد در دریا نفس کشید،احتمالا هیچ وقت آمار تلفات غرق شدگی نداشتیم.ولی خب!میدانی؟همه آدم ها باید یک جوری بمیرند.احتمالا مهم ترین تبعاتش این بود که دیگر درباره ی الی ای ساخته نمیشد؛درست است میشود الی را جور دیگری نیز کشت،ولی شما از این تراژیک تر پیدا نمیکنید جوری که دوراهی های اخلاقی اش بقالی سر کوچه را هم تحت تاثیر قرار دهد!
اگر دریا نبود،اگر دریا اینطور نبود،اگر دریا آبی نبود،اگر ها زیاد است...ایکاش کمی به جای تحت تاثیر قرار دادن دیگران توسط آن ،به خود خود خود آن فکر کنیم.ای کاش بجای معنا کردنش فقط کمی درکش کنیم.بیایید کمی دریاهارا درک کنیم...
دوتا پست دردست انتشار دارم ولی انقدر این چند وقته که مدرسه ها شروع شده اتفاق جالب افتاده که دلم نیومد خوشگل ترین اتفاقشو اینجا ننویسم.
دیروز همینجوری داشتیم با دوستام قدم میزدم که یهویی دوستم برگشت گفت:
وااای!راااستی!یادم رفت بگم!اتنا تو روژیا رو میشناسی؟
-کی؟
-روژیا.دوست باران.اها.اونجاس..همونیه که داره حرف میزنه.
-اون قدبلنده رو میگی؟
-نه خنگول.اون که فهیمه س اون یکی.
-اها!خب مگه چی شده؟
-میدونستی شعر میگه؟
-چی؟
-شعر میگه.یه شعرای قشنگیم میگه که خدامیدونه.
-جدیییییی؟؟؟اصن بش نمیاد تو فاز ادبیات باشه.حالا چه جور شعرایی میگه؟
-امروز که یه یکیشو خوند درمورد زن بود.ولی مث اینکه سیاسی ام میگه.
-وااااااای!توروخدا!سیااااسی؟دمش گرم خدایی.بزار برم باهاش حرف بزنم.چرا زود تر نگفتی؟
-اعه دیوونه.خب میری دیگه.الان ضایعس.بزار زنگ بخوره.
خلاصه،بعد ازینکه دوستام اجازه دادن من تشریفمو ببرم سریع رفتم پیداش کردم و سر حرفو باهاش باز کردم.دوستم راست میگفت.همون شعری رو که درباره ی زن بود برام خوند.واقعا قشنگ بود.من که چیزی از خود متن شعر یادم نیست.ولی یادمه از محدودیتا گفته بود.ازین گفته که چه جوری بعضی وقتا خود خانوما باعث ضایع شدن حقشون میشن.واقعا به جا بود.بعدش که لطف کرد شعرشو خوند ازش پرسیدم که تا حالا مسابقات فرهنگی هنری اموزش پرورشو شرکت کرده؟
که گفت:اره شرکت کردم.. همیشه م اول ناحیه شدم.
میخواستم بهش بگم که از همین الانم مشخصه که اینده روشنی داری.ولی نگفتم چون فکر کردم زیادی کلیشه ای میشه.به جاش بهش بابت استعدادش تبریک گفتم و گفتم که واقعا بهش ازین بابت حسودیم میشه:)
دیگه نشد بیشتر ازین باهاش حرف بزنم چون معلما رفتن سر کلاس،ولی میخوام برم باهاش حرف بزنم که اگه میشه با اجازه خودش و با اسم خودش یکی از شعراشو اینجا بذارم.