اینجا بخوان

روزنوشته های یک نوجوان

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

پست قدیمی

پیش نوشت:

این پست را من حدود دو ماه پیش نوشته بودم ولی منتشرش نکردم چون احساس میکردم زیادی چرت و پرت نوشتم.یه ماه پیش اومدم اصلاحش کردم و خواستم که صبح منتشرش کنم که فونت و ایناشم درست باشه که از مدرسه اومدم دیدم ماشین یکی از اقوم دم در وایستاده میگه جمع کن بریم.خلاصه که نشدو خب پستی هم نیست که من بخوام به عنون اولین پست نود و هشت منتشرش کنم اما اینکارو میکنم که چیزایی که توش نوشتم یادم بمونه.الان هم همچنان فکر میکنم که چرت و پرت زیاد نوشتم ولی همچنان معتقدم که به اصلاح شما و انتقاد شما نیاز دارم.

مرسی:)

اول ازهمه میخواهم که از پانزده سالگی بگویم .پانزده سالگی حس عجیبیست.نه اینکه بد باشد یا هرچی ولی انگار یک چیز اضافه‌ای با خودش دارد.مثال خنده‌دارش میشود دوست من که چند روز بعد از تولدش آمد و گفت آتنا یه چیزی عجیبی تو آستینمه.نیگا یه دکمه ست جای آرنجم که هروقت این کاپشنه رو میپوشم میاد.هر چی فک میکنم چیه نمیفهمم.جالبه که وقتی کاپشن و درمیارم غیبش میزنه.نه توی بافت پارچه س نه توی لباسم.منم خندیدم و گفتم که این ازعوارض پانزده سالگیست.ولی جدا از شوخی این پانزده‌ ساله شدن یک چیزی مثل همان دکمه‌هه دارد که حسش هست ولی معلوم نیست که ایراد از کجاست.مثلا اینکه من هنوز فکر میکنم چهارده سالم است. چند ماه از شروع مهر اصلا ماه‌های خوبی نبود.نمیتوانم حتی یک روز در مدرسه را بیاد بیاورم که حس خوبی را تجربه کرده باشم.امتحان‌های ترم را همینجوری مثل همیشه شب امتحانی دادم و رفت.معدلم از رتبه‌ی اول کلاس هفت صدم فاصله داشت ولی میدانم که با این وضعیت درس خواندن کارم به جاهای خوبی نمیکشد.در ظاهر شاید نتیجه ی خوبی داشته ولی باعث اتفاق های کوچکی در مدرسه شد که حسابی بهم برخورد.جوری که برگشتم با خودم گفتم که چیکار داری میکنی با خودت لعنتی؟:).آخر خیلی زور دارد که یکی از بچه های کلاس  که تنها کاری که در زندگیش انجام داده تست زدن بوده برگردد وبه خاطر اینکه یک چیزی را اشتباه جذرگرفته ای توی صورتت بخندد.این وضعیت را درست خواهم کرد قبل ازینکه همینجوری بروم پای ازمون تعیین مرکز بنشینم و باز سه سال دیگر تا کنکور بخواهم شب امتحانی باشم.چند ماه مهر و آبان فقط فرندز نگاه کردم و پنج شش تا کتاب خواندم.که این کتاب ها هم فکر نکنم دیگر کار مفیدی محسوب شوند.چون کتاب خواندن را دوست دارم و در واقع برای فرار از کار مفید میخواندم.و بعدش یکی بزرگ‌ترین اشتباه‌هایم را کردم و دو ماه از وقتم را به کلی هدر دادم.به هوای حال بهتربرداشتم و اینستاگرام نصب کردم.یکی از بدترین کا‌رهایی که تا الان انجام داده‌ام.روزهای اول که حتی میشد تا پنج ساعت توی اینستاگرام بودم و بعدش هم حالم از خودم به خاطر این وقت هدر دادن به هم میخورد و باز برای فرار از این حس بد دوباره این چرخه تکرار میشد.توی این دو ماه دو تا کتاب بیشتر نخواندم و آخرش دیگر دیدم نمیشود.برداشتم و حذفش کردم.وبعد از دوماه بالاخره آرامش را تجربه کردم.ولی اینکار برایم لازم بود چون حداقل نتیجه اش این بود که جذابیت اولیه اش برایم به کلی از بین رفت و اگر الان یک نفر بیاورد صفحه‌ی اینستاگرام را جلویم باز کند همانجا رو خودش و گوشی‌اش بالا میاورم.

اگر کشیشی چیزی بودم میدادم اینستاگرام را نشانه‌ای از نشانه‌های شیطان‌‌ اعلام کنند

بله:)

ولی خب تمام شد دیگرهرچه وقت تلف کردن بود.نه اینکه ناگهان جوگیر شده باشم و بخواهم بگویم من از همین امروز روزی هفت ساعت کتاب میخوانم و چهارساعت زبان کار میکنم.استپ بای استپ.ولی این چند ماه واکنش من بود به تغییرات ناگهانی که در زندگی‌ام رخ داده بود.پرنیان یک جمله‌ای را خیلی دوست دارد که در هدر وبلاگش هم نوشته است.قبل ترها که فکر میکردم خیلی حالی‌ام میشود توی دلم به این جمله میخندیدم.ولی الان من هم میخواهم تکرارش کنم.

میدانم که این بازی روزی تمام خواهد شد،اما حتی اگر بازنده هم باشم؛ میخواهم که خوب تمام کنم.

میدانم که هیچ حسی در محیط بیرون تغییر نخواهد کرد.غم‌ها همچنان ادامه دارند و آشفتگی همچنان میتواند فرد را بکشد ولی به قول دامبلدور: " شادی رو میشه توی تاریک ترین لحظات پیدا کرد،فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغو روشن کنه.."

این دوماه گذشته بهمن و اسفند دوتا از بهترین ماه‌های این سال بود.از انجا که اکثر نوجوان‌های ازخودراضی بدردنخوراز جمله من این حس مورد ظلم واقع شدن را دارند بهتان میگویم که بهترین هدیه‌ای که میتوانید به ان ها بدهید کتاب the subtle art of not giving a fu*k است.این کتاب با فاصله بهترین کتابی‌ست که تابه حال خوانده ام اگربخواهیم بهترین را سودمندترین معنی کنیم.کتاب را بشدت توصیه میکنم وحتما یک پست را بهش در آینده اختصاص میدهم.

خلاصه که بعد از خواندن این کتاب حساب کاردستم آمد.و مهم ترین چیزی که ازش یاد گرفتم این بود که Don't Try.

میان نوشت: زود قضاوت نکنید.

درموردش خواهم گفت.

کتاب‌های دیگری که در اسفند خواندم یکی روزگاری پورتوریکو و دیگری مردی به نام اوه بود.

ابتدا در برابرخواندن مردی به نام اوه مقاومت میکردم چون من یک پیش زمینه ی ذهنی بد دربرابر کتاب هایی که یکهو اینطوری محبوب میشوند دارم که فکر میکنم مثل من پیش از تو جوجومویزصرفا کتاب های عامه پسند هستند.ولی بعد کاملا مشخص شد که اشتباه میکنم.نمونه اش جزازکل و یا همین مردی به نام اوه.که البته اصلا با هم قابل مقایسه نیستند.

درمورد مردی به نام اوه فقط میتوانم بگویم که خوب بود.شاهکار نبود ولی بکمن قلم خوبی دارد و تا الان که کمی از کتاب دیگرش« مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متاسف است» را خوانده ام من را جذب کرده‌است.اقتباس سینمایی مردی به نام اوه در اسکاررقیب فروشنده بود و به نظرمن فیلم اقتباس خوبی ازکتاب بود ولی قابلیت رقابت با فروشنده‌ی فرهادی را نداشت.چیز جالبی که موقع دیدن فیلم حس کردم ناگهانی فارسی صحبت کردن یکی از شخصیت های ایرانی فیلم در میان آن همه دیالوگ با زبان درهم و برهم سوئدی بود.حس خیلی خوب عجیبی داشت مثل اینکه ناگهان فهمیدم آن هایی که به خارج مهاجرت میکنند از دیدن یک ایرانی چه حسی پیدا میکنند.

و خب لاین طلایی کتاب و فیلم

 

وخب توی کتاب منتشر شده توی نشر نون فکر میکنم این جمله به اشتباه ترجمه  (اعتراف کردن به این که اشتباه کردی سخته مخصوصا اگه این اشتباه خیلی وقت پیش اتفاق افتاده باشه)شده.

مادربزرگ سلام میرساند را تمام کردم و فکر میکنم که چندین درجه از مردی به نام اوه بهتر بود.نویسنده از تخیلش به خوبی استفاده کرده بود و خب در کنار اون به هری پاتر و ارباب حلقه ها و این ها هم به خوبی تلمیح داشت.ولی حقیقتا باید بگویم که نویسنده زیادی کتاب را طول داده بود و اگر همین ارتباط ها با هری پاتر و این ها وجود نداشت فکر میکنم بعید بود که تا آخر کتاب را میخواندم.

فیلم دیگری که دیدم و فکر میکنم تعریف ازش توضیح واضحات باشد:

leon the professional

و پادکست جدید خوبی که دارم گوش میدهم استارت باکس است.که اگر مثل من می خواهید در آینده یک استارت آپ داشته باشید یا همین الان هم دارید برای پیشرفت یکیشان تلاش میکنید گوش کردن این پادکست هارا توصیه میکنم.

مثل تبلیغ روغن سرخ کردنی شد:)

این چند ماه،ماه‌های پرکاری نبود ولی تجربیات خوبی داشتم و مهم ترازهمه که چیزهای زیادی یاد گرفتم.

و خب میدونم که ماه های خوبی در انتظاره..

پا نوشت:

همین روزی که این پست را منتشر میکنم نظرم درمورد چند مورد از چیزهایی که بالا نوشته ام تغییر کرده ولی همانطور که گفتم منتشرش کردم که از یادم نرود.



۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر
atena aa
يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ atena aa
_

_

..

تو همه دراین تکاپو

که حضور زندگی نیست

به غیر آرزو‌ها

و به راه آرزوها

همه عمر

جست‌و‌جو ها.

من و بویه‌ی رهایی

وگرم به نوبت عمر

رهیدنی نباشد

تو و جست‌و‌جو وگرچند

رسیدنی نباشد.

                                                                شفیعی کدکنی

۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۵۷ ۲ نظر
atena aa