یک جایی از سریال شرلوک، موریارتی قبل ازینکه خودش را بکشد برگشت و به شرلوک گفت که تمام زندگیش به دنبال یک حواس پرتی می‌گشته تا اینکه شرلوک را پیدا کرده. یکی که اندازه‌ی خودش باهوش باشد. ولی حالا دیگر اورا هم ندارد چون خیلی وقت پیش شکستش داده است.
حقیقت هم همین است. اصلا بگذاریم به پای تنبلی که این یک سال گذشته را هیچ درس نخوانده‌ام. بهتر اصلا. مگر بچه‌های خرخوان احمق این مدرسه انرژی شان را از کجا میآورند برای درس خواندن؟ از انگیزه. انگیزه‌ای که حالا هر چیزی بهشان میدهد. از اینکه ریاضی‌شان خوب بشود تا از شر بی‌توجهی عذاب آور معلم ریاضی خلاص بشوند(انگیزه‌ی اخیر خودم برای درس خواندن) تا اینکه چمیدانم یک پزی داشته باشند جایی بدهند. هر چی اصلا. اصلا هر دلیلی که کم‌تر از این‌ها احمقانه باشد ولی باز هم احمقانه است. کسی که میتواند یک ساعت و نیم کلاس شیمی عذاب آور را تحمل کند احمق است. اصلا من هم حسودم ولی چیزی از حماقت آن فرد کم نمیشود.این چند وقت را هر چه هم که تلاش کردم انگیزه‌ای برای درس خواندن پیدا کنم نتوانستم. من ته آن همه درس خواندن را دیده‌ام برای خودم. یکی که توجه چهار تا معلم را به خودش جمع کرده ولی دوستانش رفته‌اند. ته این همه درس خواندن به به و چه چه نیست ازینکه آفرین که عکست رو بیلبورد است. مسخره کردنِ این است که دماغت در عکس چه گنده افتاده است. دیده‌ام که میگویم.
بعدش هم تلاش برای عالی بودن در چنین چیزی که همین الان هم درش خوب هستی چیزی به جز وقت تلف کردن نیست.
اولش آن دیالوگ از موریارتی را گفتم که بگویم درس خواندن برای من اولش یک حواس پرتی بود که خیلی خوب جواب میداد.سال شیشم را که انقدررر خواندم چه شد؟ افتادم در این مدرسه و سه سال از عمرم به فنا رفت به معنای واقعی. برای من مدرسه‌ی تیزهوشان این بود که میبینی از اکثر این ها باهوش تری ولی چون حوصله‌ی درس خواندن نداری باید تحمل کنی. چرا حوصله‌ی درس خواندن نداری؟ چون دیگر این حواس پرتی برایت جواب نمیدهد. یکی بزرگتر فکرت را مشغول کرده. حالا من بلند شده‌ام و نشسته‌ام پای آن بزرگتره.درس خواندن دیگر برایم یک حواس پرتی خوب نیست. چون تهش را دیده‌ام. ولی این یکی تهش باز است. اصلا ته هر چیزی به جز درس خواندن باز است. اصلا بگذار بگویند که من احمقم ولی حتی دامستوس هم ته این چاه بسته را باز نمیکند.
بله عزیزم