اینجا بخوان

روزنوشته های یک نوجوان

۲ مطلب با موضوع «تکنولوژی» ثبت شده است

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۵ ب.ظ atena aa
درباره‌ی مدرسه

درباره‌ی مدرسه

درباره‌ی مدرسه اگر یک چیز بخواهم بگویم هم این است که حالم ازش به‌هم میخورد.دیشب که داشتم وسایلم را توی کیف میگذاشتم،فکر کردم شاید انقدرهم بد نباشد.شاید مثل پارسال دلم نخواهد که تابستان هیچ‌وقت بیاید.اما اشتباه میکردم.مدرسه‌رفتن آخرین چیزی بود که توی این دوران میخواستم.نشستن توی کلاس بین بیست‌تا دانش‌اموز بدبخت دیگر که دارند توی لباس های قهوه ایشان دم میکنند و وقتی معلم رویش را برمیگرداند انگشت به‌ش نشان میدهند؛ اطمینان داشته باشید که هیچ‌وقت دلتان برای این قسمتش تنگ نخواهد شد.

دیشب که داشتم وسایلم را جمع میکردم، کتابخانه‌ام را نگاه کردم تا یک کتاب با خودم ببرم.اگر حتی کتاب را هم نخوانم وجودش توی کیف باعث میشود احساس برتری نسبی به این آدم‌هایی داشته‌باشم که اکثرشان بزرگترین هدفشان جراح مغز و اعصاب شدن است.آخرش فایت کلاب را برداشتم.دقیقا کتاب نماد احساسی است که من به این وضعیت داشتم.کتاب را دوبار خوانده‌ام ولی گذاشته‌ام تا بارسوم بخوانم و از رویش یادداشت‌برداری کنم.اما ایندفعه حتی وجود کتاب هم باعث نشد یکذره حس بهتری پیدا کنم.مثلا معلمی که به حساب خودش خیلی روشنفکر است با اعتماد به‌نفس عجیبی میآید و می نشیند و برای بار میلیونیوم از اینکه ما باید تغییر را از خودمان شروع کنیم حرف میزند.در مواجه با اینطور معلم‌ها اعصابم بیشتر خورد می‌شود.خدا لعنتت کند.چرا فکر میکنی ما فکر نمیکنیم؟چرا فکر میکنی اینکه خودت یک‌بار برداشته‌ای توی ویکی پدیا یک چیزی را سرچ کرده ای حالا علامه ی دهر شده‌ای؟ولم کن بروم.باز معلمی که فکر میکند با انقلاب کردن میشود همه چیز را درست کرد را یک جای دلم میتوانم بگزارم؛آن یکی احمقی که میگوید پفک کار اسراییل است را چه‌کار کنم؟همه‌ی این ها هم معلم‌های مدرسه تیزهوشان هستند که به حساب خودشان بهترینند.این‌ها که اینجور باشند وای به حال بقیه!

این چندسال گذشته اکثرا وقتی که زنگ میخورد و می‌آمدم توی کلاس می‌نشستم؛ فکرم میرفت سمت چیزی که یک زمانی توی زندگی‌نامه‌ی ایلان ماسک خواندم.اینکه نویسنده میگفت ماسک در دوران مدرسه می‌نشسته با پسرعمویش درمورد ایده‌هایشان حرف زدن.همیشه وقتی یاد این می‌افتم، حسرت میخورم.کاش به یکنفردر دنیای فیزیکی دسترسی داشتم که میتوانستم با او درباره‌ی چیزی به جز فیلم‌ها حرف بزنم.یکنفر که دغدغه‌ی تکنولوژی داشته باشد و پیگیر اخرین اخبارهوش‌مصنوعی باشد.کسی که واقعا هدفی جهانی توی سرش باشد و وقتی که بهش میگویی میخواهم رشته‌ی ریاضی بخوانم،نگوید ریاضی که بازار کار ندارد.بحث تکراری‌ست.توی یکی از بهترین مدرسه‌های راهنمایی چندمین شهر بزرگ ایران نمیتوانم چنین فردی را پیدا کنم.یک‌بار از یک‌نفر پرسیدم که همه توی وبلاگشان مینویسند که توی فلان جا رتبه آورد‌ه‌اند یا فلان‌کار راکرده‌اند؛ من هم بنویسم؟

گفت اگر به چیزهایی که به‌دست آورده‌ای افتخارمی‌کنی بنویس.فکر نمی‌کنم جایی توی وبلاگ گفته باشم که توی مدرسه تیزهوشان درس میخوانم.به‌خاطر اینکه هیچ‌وقت به‌ش افتخار نکرده‌ام.هیچ دستاوردی برایم نداشته‌است.آن موقع که میخواستم آزمون بدهم انگیزه‌ام این بود که با ادم های بهتری روبه رو خواهم شد.اگر بهتر منظور این بچه‌هایی اند که وقتی وارد کلاس میشوی شلوارت را پایین میکشند؛ کاش همان موقع می‌فهمیدم و وقتم را تلف نمی‌کردم.الان انگیزه‌ام فقط دبیرستان است.سروکله زدن با آدم‌های‌ بزرگسال‌تر.بازهم همان شد:)

هنوز که هنوزاست باورم نمیشود قرارست نه ماه دیگر هم به مدرسه بروم تا تابستان شروع شود.نه ماه زندان میشود تعبیرش کرد.سرکلاس کتاب بخوانی می‌اندازنندت بیرون؛زنگ‌تفریح کتاب بخوانی بچه ها مسخره‌ات میکنند.سرکلاس فیزیک بمیری و زنده شوی تا عقربه بچرخد و زنگ بخورد و در همان حال به معلم هم فحش بدهی که چرا درس به این شیرینی را اینقدرعذاب‌آورمی‌کند.یک ساعت و نیم کامل به پنجره نگاه کنی و بیشتر از همیشه آرزو کنی که کاش همه‌ی آن داستان های تخیلی واقعیت داشته‌باشدو بتوانی تبدیل به بتمن شوی و از پنجره پرواز کنی و بروی. حالت از زیست به‌هم بخورد وبازهم مجبور باشی بشینی و به جزییات چندش‌آور بدن کرم‌ها گوش بدهی.زنگ‌تفریح بروی بیرون و بنشینی بین آدم‌هایی که برای لیتو غش و ضعف می‌روند.این آخری واقعا غیرقابل تحمل است.

نمی‌دانم دیگر چه‌بگویم.بی‌صبرانه منتظر روزی‌ام که دیگرمجبورنباشم به مدرسه بروم.می‌دانم دلم برای این رو‌زها تنگ خواهد شد.اما وقتی بنشینم و خاطراتم را بخوانم اطمینان دارم که دیگر هیچ‌وقت حاضرنیستم پایم را توی هیچ مدرسه‌ای بگذارم. 

۰۱ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۵ ۱ نظر
atena aa
سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۱ ب.ظ atena aa
اجسام از آن چه در آینه می‌بینید به شما نزدیک ترند!

اجسام از آن چه در آینه می‌بینید به شما نزدیک ترند!

چند سال پیش، تقریبا کلاس چهارم بودم که بالاخره بعد دوسال تصمیممو گرفتم. میخواستم دکتر بشم.اونهم نه هر دکتری.جراح مغز و اعصاب.ازهمون اولم از مغز خوشم میومد.قبلش میخواستم وکیل بشم و حق زنایی که شوهراشون بهشون ظلم میکنن و بگیرم یا میخواستم تحت تاثیر دکتری که یه دفعه ای تو شهرمون معروف شده بود دکتر گیاهی بشم.خو بچه بودم دیگه:)))ولی یادمه با اینکه من ادم خیلی خیلی خیلی به تعویق انداز و به طبع تنبلی هستم اون موقع خیلی برای نزدیک شدن به هدفم تلاش کردم.

راستشو بخواین تنها تلاشم این بود که رفتم همه جا گفتم میخوام دکتر بشم:)))

ولی به مرور زمان تغییر کردم ودر واقع عاقل تر شدم.در این حد که اگه کسی بهم میگفت که میخواد دکتر بشه،همون‌جا تیکه‌تیکه‌ش میکردم:)

بزرگ ترین سوالم این بود که این همه بچه واقعا هیچ هدفی توی زندگیشون ندارن؟چون بنظرم وقتی کسی میگفت میخوام دکتر بشم واقعا هیچ هدف قابل دسترس و جالب توجهی توی زندگیش نداشت.(البته هنوزم همین فکرو میکنم:))

الانم که دوستامو نگاه میکنم هنوزم همون وضعیته.یعنی واقعا به جز تعداد اندکی،کسی رو نمیشناسم که یکم سیستمی تر از پدرمادری که معمولا به دنبال پیشوند اقای مهندس یا خانم دکتر برای بچه هاشون هستن، فکرکنه.(میدونم،خیلی تکراریه)

امروز که سر کلاس فناوری داشتیم بحث میکردیم،معلم داشت تعریف میکرد که یکی از دانش اموزاش خیلی هنردوست داشته،مادر پدرش مجبورش کردن بره ریاضی:))))

همه تقریبا داشتن باهاش همراهی میکردنو میگفتن که ارههه،خیلی بده که مادرپدرا بچه شونو مجبور کننو ازهمین جور حرفا!

بعد یکی از بچه ها گفت:خانم اخه چرا ریاضی؟ریاضی که بازار کار نداره.ادمو هیچ جا استخدام نمیکنن.براهمین انقدر بیکار توجامعه ریخته.

و در کمال تعجب معلم من به جایی این که بگه مگه حتما باید جایی استخدامت کنن برداشت گفت:نمیدونم والا...منم میخواستم بش بگم حالا چرا ریاضی؟حداقل میرفتی تجربی که اگه قبول میشدی بعدا یکم پول در میاوردی.

اخه عزیییزم:/مگه نو همین الان نمیگفتی کاروفناوری درس زندگیه.شماباید بتونین دراینده برای خودتون پول دربیارید.نباید که حتما ریاضی و فیزیک و شیمی بخونین!

مگه تو الان اینارو نمیگفتی؟

واقعا نمیفهمم مگه ادم باید جایی استخدام بشه اخه؟اون چمیدونم مهندس فلان یعنی انقدر خلاقیت نداره که بره برای خودش کسب و کار راه بندازه؟

تازه اینا خوبه برداشته میگه:اون مهندس بدبختی که تا دکتری خونده،الان رفته رستوران زده.واقعا این حقشه؟این همه وقت گذاشته برای درس خوندن،الان باید رستوران دار باشه؟

خب اخه عزیزم«اگه اون طرف شما یکم قدرت تفکر دراز مدت داشت هیچ وقت نمیومد زندگیشو عمرشو تلف کنه تا دکتری بگیره!حالام که یکم خلاقیت به خرج داده رفته رستوران زده،بیا بشین ازین حرفا بزن:/»

اخرش به این نتیجه رسیدم که اگه گوش نکنم بهتره.نشستم فکر کردم که نه تنها ما هنوز خیلی تا این که به بچه هامون یاد بدیم که خودکفا باشن و یه کم به کار افرینی فکرکنن و منتظر نباشن یه جا استخدامشون کنن فاصله داریم ،بلکه هنوز به یک قدمی اینم نرسیدیم که بگیم:اهای ملت،حواستون باشه ها!تکنولوژِی داره همه جارو میگیره!تا چند وقت دیگه هوش مصنوعی میاد رو کار!دیگه شغلای زیادی که ادما توشون دخیل باشن باقی نمیمونه!حواستون باشه دارین چه اینده ای رو انتخاب میکنین.اینده ای رو که توش مفید باشین یا اینده ای که تو هیچ کجاش جا نشید.

اگه به دور وبرتون نگاه کنید مثال های واضحش رو میبینید.دیگه نمیتونیم بگیم :اره!تا تکنولوژی بیاد ایران طول میکشه.مثالش همین تاکسی های اینترنتی،نمونه های وطنیش زیاده،ندیدید چطور اومد جای تاکسیای دربستی و تلفنی رو گرفت؟

اره عزیزم!جلوی تکنولوژِی رو نمیشه گرفت.

میدونید،فقط میخواستم بگم که ما هنوز تا فهمیدن این قضیه خیلی فاصله داریم!فقط امیدوارم اون روزی که این اتفاق می افته،شوکه نشیم!



۰۴ مهر ۹۶ ، ۱۶:۲۱ ۱ نظر
atena aa