من یک مرضی دارم به نام مرض نقد فیلم خواندن.ساعت ها میروم به دنبال خواندن نقد فیلم های مشهور و آنهایی که بهم پیشنهاد شده است.مهم نیست فیلم را دیده باشم یانه.که اغلب هم همینطوراست.نقد فیلم خواندن یکی از سرگرمی های من است و هیچ وقت هم دلیلش را پیدا نکرده ام.خیلی کشته مرده ی فیلم دیدن نیستم ولی امکان ندارد که فیلمی را بخواهم ببینم و نقدش را نخوانده باشم و یا فیلمی را دیده باشم و نقدش را نخوانده باشم.یکی را میخوانم و روی لینک نقد فیلم بعدی کلیک میکنم وهی بعدی و هی بعدی.مثل یکجور اعتیاد ناجور میماند.یک سینما که میخواهم بروم میروم ته و توی همه ی فیلم هارا درمیاورم وبعد که یکی را انتخاب میکنم میروم نقد فیلم های قبلی کارگردان را میخوانم:).مثل یک جور دیوانگی میماند ولی با این دیوانگی حال میکنم.

چند وقت پیش که اسم فیلم مرد فیل نما(the elephant man)طی روز های متمادی هی به گوشم خورد رفتم و پیدایش کردم.هی خواستم دانلودش کنم.هی گفتم نه.آخر سر هم زدم که دانلودش کنم و بعد دودقیقه پشیمان شدم و کنسل کردم.فیلم برای سال 1980است و من به جز فیلم دوازده مرد خشمگین کلا فیلمی مربوط به آن دوره ی زمانی ندیده ام.برای همین خیلی شک داشتم.میترسیدم به خاطر موضوع انزجار آورش ازآن دسته فیلم هایی باشد که به خاطر اشک ملت را درآوردن هرکاری بکنند.از نقد ها هم چیزی دستگیرم نشد.آخرسر هم از سر لپ تاپ بلند شدم و وقتی برگشتم دیدم فیلم خودش برای خودش دانلود شده است:)

فیلم درمورد مردی به نام جان مریک است که به خاطر اینکه فیلی در دوران بارداری مادرش اورا زمین زده است دچار ناهنجاری های خیلی شدید ظاهری است.در سیرک نگهداری میشود و مردم برای دیدن چهره ی او که با خودشان فرق دارد_پول میدهند.تا اینکه دکتری با بازی بسیار خوب آنتونی هاپکینز_حدس میزنم که تا به حال آنتونی هاپکینز را انقدر جوان ندیده اید_میاید و اورا از آن خراب شده نجات میدهد و میبرد به بیمارستان لندن.آن جا اورا نگه میدارند و دکترمیفهمد که او توانایی فکر کردن حرف زدن و خواندن دارد و به جز ظاهرش تفاوت چندانی با آدم های معمولی ندارد.بقیه فیلم خیلی ساده میگذرد. و گذر زندگی اورا تا زمان مرگش نشان میدهد.این فیلم اشک مرا در نیاورد ولی در طول فیلم موضوع مهمی را یاد گرفتم.احتمالا الان توقع دارید بگویم ظاهر آدم ها مهم نیست و از همین جور چیز های کلیشه ای.نه.درد و رنجش قابل درک بود ولی درد ورنج را در خیلی جاهای دیگر دیده ایم و حقیقتا نمیتوانم بگویم این بدترینش نبود.اول فیلم من میترسیدم که ناگهان فیلم بعد از چندین دقیقه اول را در تعلیق نگه داشتن یکدفعه نمای بسته ای از صورت جان مریک را نشان بدهد _که تا آن موقع فقط واکنش های مردم نسبت به آن را دیده بودیم_و واقعا حوصله ی شوکه شدن را نداشتم.اینکه این طور نشد به کنار ولی آخر های فیلم فهمیدم دیگر آن حس انزجار قبلی را به گریم جان مریک نداشتم.نمیتوانم بگویم که دلم برایش نسوخت.هیچ کس نمیتواند بگوید_ما همیشه میگوییم درست اینست که نباید دلمان برای کسی با این شرایط بسوزد و باید به او کمک کنیم وبا او مانند بقیه برخوردکنیم_درستش واقعا همین است ولی حقیقت اینست که واقعا نمیشود.به نظر من باید یک تبصره به این قانون اضافه کنیم.نمیشود بگوییم ظاهر آدم ها مهم نیست.نه.این حقیقت است که همیشه در روابط و در قضاوت های ذهنی مان در مورد شخصیت فرد دیگر،ظاهر او بخشی از ناخودآگاهمان را اشغال کرده است.ولی باید با حقیقت کنار بیاییم و سعی کنیم با وجود همه ی شرایط ، تمام حقوق معنوی را نیز برای طرف مقابل قایل باشیم.بقیه اش بستگی به شرافتمان دارد.این قضیه را تایید نمیکنم ولی این حقیقت است.

جان مریک هم در پایان این رافهمید.حقیقت خیلی تلخ اینکه با او هیچ وقت مانند یک انسان معمولی برخورد نمیشود و به رفتارهای ترحم آمیز و غیرعادی مهربانانه_که به نظر من از هرچیزی بدتر است_اکتفا کرد.

فیلم ایراد های زیادی داشت ولی من منتقد فیلم نیستم .فقط دوتا چیزی که من را اذیت کرد یکی سیاه و سفید بودن خالص شخصیت ها یکی هم شخصیت جذاب آقای دکتر(اسمش را یادم نمیاید)با بازی خیلی خوب آنتونی هاپکینز که حواس بیننده را بیشتر به سوی خودش میبرد تا شخصیت اصلی داستان:)