پیش نوشت: داشتم فکر میکردم که اگر من خدا بودم یا حداقل مسئول این زندگیها بودم آنقدر حوصلهام از دست آدم هایی مثل خودم سر میرفت که برایشان یک نامه میفرستادم یا هر چیزی مثل آن:
هر چه قدر هم که با خودتان فکر کنید خاص هستید نیستید. مینشینید فکر میکنید و جملههای عارفانه و به خیال خودتان بامعنا میسازید. در تنهایی مینشینید و برای تنهاییتان دلیل می آورید. من خاص هستم. احساس عمیق بودن بهتان دست میدهد. ولی شما هیچ چیز نیستید.این ها همه توجیه ناکامیتان است. از درسخواندن متنفرید و میگذارید به حساب خاص بودنتان. چرت و پرت پشت سر هم توی ذهنتان میبافید و احساس خاص بودن بهتان دست میدهد. همه را میخواهید گول بزنید. از مرگ و فراموش شدن میخواهید فرار کنید اما حتی نمیدانید چرا. فرار کردن چه فایدهای برایتان دارد؟ فراموش نشدید که چی؟ شما هیچ چیز نیستید.مرگ این را ثابت میکند. زیبا نیستید میگذارید به حساب خاص بودنتان. هستید هم میگذارید به حساب خاص بودنتان. برای همین از نگاه کردن به آسمان میترسید. دنبال هر راهی هستید برای اینکه ثابت کنید خاص هستید. هیچ چیز پیدا نمیکنید و میچسبید به ماههای تولد احمقانهتان. یا اسمهای از آن احمقانهترتان.هر دردی هم که دارید تورا به خدا دست بردارید. شما هیچ چیز نیستید و عمرتان هم چیزی نیست جز نقطهای بسیار بسیار بسیار کوچک در خط زمان هستی. همزمان با میلیاردها نقطه ی دیگر. تو را به خدا دست بردارید و یک غلطی برای زندگی رقتبارتان بکنید.میدانید؟، فرقی ندارد.هر غلطی هم که بکنید برای اینست که فراموش نشوید. ولی یک کاری کردن برای فراموش نشدن بهتر از هیچ کاری نکردن و خزعبلات بافتن به عنوان دلیل هیچ کاری نکردنتان است. بهتر از دست و پا زدن رقتانگیزتان برای اثبات خاص بودنتان است.
برای شروع،میتوانید کمی به آسمان نگاه کنید.