اینجا بخوان

روزنوشته های یک نوجوان

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۳ ب.ظ atena aa
تعلیق

تعلیق

الان فکر کنم یکی دو هفته از رفتنش میگذره.بعضی وقتا با خودم فکر میکنم نکنه توهم بوده باشه؟نکنه همشو تصور کرده باشم؟اصلا اونی وجود نداشته باشه؟شاید من فقط اونو ساختم تا از موقعیتم فرار کنم.شاید کل زندگیم توهم بوده باشه.شاید الان در واقعیت توی بیمارستان روی تخت تو کما باشم.کی میدونه؟شاید همه ی اینا یه شوخی بزرگ از طرف ذات هستیه.هر چی که باشه الان هیچ حسی ندارم.نه تنفر نه شادی نه ناراحتی.فقط وجود دارم.میخوابم.صبح بلند میشم میرم مدرسه امتحانو میدم برمیگردم.یا میخوابم یا فیلم نگا میکنم.منتطر افطار میمونم.موقع افطار سه تا دعا میکنم از روی عادت.رو به خدایی که حتی نمیدونم وجود داره یا نه. ... و .... و .... .مهم نیست.بعد هی منتظر میمونم.هی منتظر میمونم.نمی دونم منتظر چی.کارامو خیل کند انجام میدم.درس میخونم.زبان میخونم. و صندوق بیان و ایمیلمو چک میکنم.منتظر یه چیزی که یه حس جدید توم به وجود بیاره.یه حسی جز این یکنواختی رقت آور.ته دلم میدونم تا جیزی توی وبلاگ منتشر نکنم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.هیچ کس ایمیلی نمیده یا هرچی.حتی  وقتی که مجبورم چیزی رو تحمل کنم که دوست ندارم،حالا هر چی میخواد باشه بازم هیچ حسی ندارم.قبلنا حداقل مبارزه میکردم.متنفر میشدم.حتی وقتی اون زنگ میزنه وقتی منتظرم باهاش حرف بزنم هی از خودم میپرسم خب که چی؟اون داره زندگیشو پیش میبره.من که یه گوشه از ذهنشو مشغول کردم فقط یه مزاحمم.گرچه که خودش میگه مراحم.مراحم؟سخته.هرکاری میکنم هیچ حسی ندارم.انگار بی حسی موضعی روی روحم پاشیده باشن.روح؟اصن چیزی به اسم روح وجود داره؟نمیدونم.زیبایی که معمولا یه قسمت کوچیک از ذهن همه رو به خودش مشغول میکنه هم دیگه اهمیتی نداره برام.هو کرز؟تهش چی میخواد بشه؟تولید مثل نسل بشر.که صد سال میخوام نشه.بچه به وجود بیاریم که عذاب بکشن؟دیگه حتی نمیخوام کسی رو تو ذهنم تصور کنم و باهاش حرف بزنم.شایدم میخوام.نمیدونم.الان که فکر میکنم عذاب اینکه اون آدم اونجا حضور فیزیکی نداره روحم رو انقدر آزار میده که ارزشش رو نداره.این حس تعلیق رو دوست دارم.خیلی دوست دارم.چون احتمالا برای من دوتا حالت بیشتر وجود نداره.یا استرس همیشگی درمورد چیزای بشری یا همین حس تعلیق.متنفرم از متوسط بودن.متنفرم ازین که هر حرفی که با خودم میزنم نکنه دارم خودمو گول میزنم؟نکنه دارم به خودم ترحم میکنم؟دلم میخواد فیلم نگاه کنم ولی به اون قول دادم وقتمو هدر ندم.اگه لپ تاپ و خاموش کنم و بشینم به درو دیوار کنمو هی ذهنمو به هم ریخته تر از قبل کنم کم تر احساس بی مایگی میکنم.دیگه حتی کتاب هم بهم جواب نمیده.حالم به هم میخوره ازین که هر کتابی رو که باز میکنم_که مثلا گاردین گفته قبل مرگ باید بخونین_میبینم چرت گفته.شایدم نگفته ولی واقعا مشکل از منه که نمیفهمم داستانای کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم سلینجر منظورشون چیه؟شایدم واقعا مشکل از منه.به نظرم تمام چیزای دنیا چرتن.تمام مفاهیم تمام افکار تمام احساسات چرتن.چون همشون به مرگ ختم میشن.همشون تموم میشن.اگه تموم نشن خودشون خسته میشن از ابدیت.خودشون میخوان بمیرن.مرگ پایانه.امیدوارم پایان باشه.واقعا امیدوارم که پایان باشه.چون من یکی دیگه نمیتونم این حماقت رو تحمل کنم.

-----------------------------

پ ن : نگارنده موقع نگارش متن بالا خیلی حالش بد بوده.به بزرگی خودتون پارادوکس ها و چرت و پرت هایی که گفته رو ببخشین.

۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۴۳ ۲ نظر
atena aa
چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۴ ق.ظ atena aa
تسلی بخشی های فلسفه

تسلی بخشی های فلسفه

چند وقت پیش خیلی اتفاقی برای بار چندم به کتابی برخوردم که همیشه میخواستم بخرمش ولی نمیشد.ولی بالاخره خریدم و خوندمش و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.اینجا خلاصه ای از محتوای یک فصل کتاب و برداشت من ازشه که شاید دوست داشته باشین بخونین.

تسلی بخشی های فلسفه نوشته ی آلن دوباتن

تسلی بخشی های فلسفه یکی از آثار آلن دوباتن است که تا به حال حدود دویست هزار نسخه از ان در سرار جهان به فروش رفته است.

درباره ی خود نویسنده:

طبق گفته ی بهترین پاسخ

آلن دو باتن یک نویسنده ی سوییسی تباره که بیشتر زندگی شو تو انگلستان گذرونده.اون که اواخر دهه پنجم زندگیشو میگذرونه از علاقه مندان به فلسفه س و اصرار و تاکید داره که فلسفه رو درخدمت زندگی میخواد.برای مقطع دکتری ش تو هاروارد فلسفه فرانسه خونده ولی ولش کرده و تصمیم گرفته وقتشو به نوشتن کتاب های فلسفی به زبان ساده اختصاص بده.کتاب های آلن دوباتن به زبان های بسیاری ترجمه شدن و در ایران میشه به این کتابهاش اشاره کرد:هنر سیر وسفر،پروست چگونه میتواند زندگی شمارا دگرگون کند،جستارهایی در باب عشق،تسلی بخشی های فلسفه و... .

آلن دوباتن خودشو به صورت جدی درباره ی بهبود کیفیت زندگی از طریق اندیشیدن و فلسفه متعهد میدونه و در همین راستا در نقاط مختلف جهان مدارسی با عنوان مدرسه ی زندگی یا school of life تاسیس کرده.

درباره ی کتاب:

بر اساس نوشته ی پشت کتاب

این کتاب میکوشد تا با استناد به شش فیلسوف بزرگ راه حل هایی برای مشکلات روزمره ما ارایه کند.با خواندن این کتاب از سقراط می آموزیم که عدم محبوبیت را نادیده بگیریم؛سنکا به ما کمک میکند تا بر احساس یاس و ناامیدی غلبه کنیم؛اپیکور بی پولی مارا چاره میکند؛مونتنی راهنمای مناسب برای درمان ناکارآیی ماست؛عشاق دلشکسته میتوانند با خواندن آثار شوپنهاور تسلی خاطر یابند؛و کسانی که در زندگی با سختی های زیادی رو به رو هستند با نیچه همذات پنداری خواهند کرد.

بخش اول

تسلی بخشی در مواجهه با عدم محبوبیت

نویسنده در ابتدا داستان مرگ سقراط رو تعریف میکنه.و تابلو های نقاشی متعددی رو نشون میده که از لحطه ی مرگ سقراط کشیده شده.

                                                معروف ترین اثر تابلوی مرگ سقراط اثر ژاک لویی دیوید

نقاشی بالا و بیشتر نقاشی هایی که در این مورد کشیده شده سقراط رو نشون میده در حالی که میخواد جام شوکران سر بکشه و دوستانش خیلی غمگین اطراف اون جمع شدن.

حالا داستان چی بوده؟

سقراط که مردم آتن به مرگ محکومش کردن آماده میشه که جام شوکران رو سر بکشه و دوستان اندوهگینش اونو در بر گرفتن.در بهار سال 399 قبل از میلاد سه شهروند اتنی علیه این فیلسوف اقامه ی دعوا کردند و اونو به عدم پرستش خدایان شهر،ترویج بدعت های مذهبی و فاسد کردن جوانان آتنی محکوم کردند و به دلیل سنگینی این اتهامات خواستار مجازات اون شدن.سقراط با متانتی افسانه ای به اتهامات پاسخ داد.سقراط از اونچه که میدونست درسته و نه اون چیزی که مورد پسند همگانه دفاع کرد.مطابق روایت افلاطون اون با شهامت به هییت منصفه گفت:

تا جان در بدن دارم از جستجوی دانش و آگاه ساختن شما به آنچه باید بدانید دست بر نخواهم داشت...پس آتنی ها،بدانید که خواه سخن آنوتوس را بپذیرید خواه مرا تبریه کنید در هیچ حال رفتاری جز این نخواهم کرد ولو بار ها کشته شوم.

واین چنین بود که سقراط به فرجام خود رهنمون شد.مرگ اون لحظه ای سرنوشت ساز را در تاریخ فلسفه رقم زد.

نویسنده از زمان هایی تعریف میکنه که همیشه دلش میخواسته مورد قبول اطرافیانش باشه.میگه حتی وقتی میخواستم از گمرک یا از کنار ماشین های پلیس رد بشم دلم میخواست مورد قبول ماموران پلیس باشم.نویسنده میگه داستان سقراط و دیدن اون نقاشی ها منو تکون داد .سقراط در برابر عدم محبوبیت و محکوم شدن از طرف حکومت متزلزل نشد و حتی به خاطر گله و شکایت دیگران دست از افکار خود برنداشت.میگه من تحت تاثیر اعتماد به نفس سقراط قرار گرفتم.اعتماد به نفسی که ناشی از فلسفه ی اون بود.فلسفه به سقراط عقایدی داده بود که میتونست در هنگام رویارویی با مخالفت دیگران با این باور ها اعتمادی عقلانی  ونه هیستیریک داشته باشه.

نویسنده در بخش دوم فصل اول ساختار عقاید مسلط بر یک جامعه رو تشریح میکنه.بعضی از عقاید به صورت قانون حقوقی در اومدن و بقیه اون ها بیشتر به صورت شهودی در مجموعه ی وسیعی از داوری های اخلاقی و عملی مندرج شدن که بهشون میگن عرف عام.عرف عامی که میگه چی بایدبپوشیم،از چه آدابی باید پیروی کنیم و غیره.شک کردن به این اداب رسوم یا عرف عام گستاخانه به نطر میرسه.از یه طرف هیچ کی بهشون شک نمیکنه چون خردمندانه تر از این حرفا به نظر میرسن.

ولی سقراط این چیزا سرش نمیشد.:)

سقراط عادتای عجیبی داشته.کلا زندگی عجیبی داشته.مردم حس شوخ طبعی اون ستایش میکردن ولی کم تر کسی میتونسته قیافه اونو ستایش کنه.کوتاه قد،ریشو،کچل و هنگام راه رفتن کمی میلنگید.دماغ پهن لبان بزرگ و چشمان ورقلمبیده ای داشته.آشنایانش قیافه ی اونو بیشتر به سر خرچنگ تشبیه کردن.

                                               

 ولی عجیب ترین ویژگی سقراط این بوده که عادت داشته به اتنی ها،از هر طبقه سن وسال و حرفه ای نزدیک بشه و از اون ها بدون اینکه نگران بشه که بهش بگن اعصاب خورد کن ، بخواد که با دقت به اون توضیح بدن که چرا به برخی از عقاید مبتنی برعرف عام باور دارند یا به اون بگن که از نظر اون ها معنی دقیق زندگی چیه.

به نظر عده زیادی این سوالات دیوانه کننده بود.بعضیا اونو مسخره میکردن و حتی عده ی کمی میخواستن که بکشنش.یک نمایشنامه نویس خیلی واضح تو آثارش سقراط رو دستمایه مضحکه قرار میداد.اما تنها جواب سقراط به تمام اینهااین بود که عرف عام مستلزم بررسی بیشتر و ژرف تریه.

مثالی از گفت و گوی سقراط با اشراف زاده ای به نام منون که برای دیدن آتیکا به آتن امده و عقیده داره که برای با فضیلت بودن باید بسیار ثروتمند بود و فقر بدون استثنا برخاسته از ضعف شخصی است نه حاصل تصادف و پیشامد.

گفتگوی منون و سقراط:

منون با اطمینان به سقراط میگفت مرد با فضیلت کسی است که ثروت زیادی داشته باشد و بتواند چیز های نیک را به دست آورد.

سقراط : و مقصودت از نیک،چیز هایی مانند تندرستی و توانگری ست؟یا سیم و زر و مناصب دولتی از آن قبیلند؟

منون:آری،سیم و زر و جاه نیز از آن قبیلند.

سقراط:...نمی خواهی دست کم به آن تعریفی بیفزایی (سیم و زری که به عدالت و درستی به دست آید؟)یا معتقدی که آن چیز هارا از هر راه به دست آوریم ،داری فضیلت میگردیم؟

منون:البته سیم و زر باید به درستی فراهم آید.

سقراط:پس میگویی تحصیل سیم و زر باید با عدالت و خویشتنداری و دینداری یا دیگر اجزای فضیلت همراه باشد و گرنه تحصیل سیم و زر به تنهایی،با این که خوب است؛فضیلت نیست؟

منون:آری،چنین میگویم.

سقراط:اگر کسی از به دست آوردن سیم و زر ، آن جا که تحصیل آنها با ظلم و عنان گسیختگی همراه است،خودداری ورزد،این به دست آوردن نیز فضیلت است؟

منون:چنین مینماید.

سقراط:پس معلوم که به دست آوردن یا به دست نیاوردن چیز هایی که نیک میشماری،نه از فضیلت آدمی می کاهد  و نه بر آن می افزاید و فقط هرچه با عدالت همراه است موافق فضیلت است و آنچه با ظلم همراه است بدی و رذیلت.

منون:گمان میکنم راستی همین است.

سقراط ما را ترغیب میکنددریابیم جهان انعطاف پذیر تر از آنی است که به نظر میرسد،زیرا دیدگاه های تثبیت شده اغلب نه از طریق فرایند استدلال بی عیب و نقص بلکه از طریق قرن ها آشفتگی فکری ظاهر شده اند.ممکن است دلایل خوبی برای شکل و وضعیت فعلی امور وجود نداشته باشد.

سپس نویسنده روشی سقراطی برای تفکر ارایه میده که میشه از طریق اون به حقیقت رسید.

روش سقراطی برای تفکر

1.گزاره ای را بیابید که صد در صد جز عرف عام خوانده میشود.

2.یک لحظه فکر کنید که این گزاره،به رغم اطمینان فرد مطرح کننده آن،نادرست است.به دنبال موقعیت هایی بگردید که این گزاره در آن ها صادق نباشد.

3.اگر استثنایی پیدا شد گزاره باید نادرست یا حداقل غیر دقیق باشد.

4.گزاره ی اولیه راباید مختصر تغییری داد تا استثنا را نیز شامل شود.

5.اگر بعدا کسی برای گزاره های اصلاح شده استثنا هایی بیابد ،باید این فرایند را دوباره تکرار کرد.اگر بفهمیم چیزی چه نیست،تا حد امکان به درک چیستی ان نزدیک میشویم.

6.در پایان به هر چیزی هم دست یافتید ثمره ی تفکر برتر از ثمره ی شهود است:)

نویسنده میگه که حقیقت حاصل از شهود شبیه مجسمه ایه که بدون اتکا به ستونی بیرونی بنا شده.باد شدید میتونه هر لحظه اونو بندازه ولی حقیقت مبتنی بر دلایل و اگاهی از استدلال های مخالف شبیه مجسمه ایه که با مفتول ها و طناب های مخصوص در زمین محکم شده.روش تفکر سقراطی ؛به ما راهی برای پیشبرد عقاید نوین رو میده.راهی که تو اون میتونیم حتی در صورت رویارویی با طوفان ،احساس اطمینان واقعی داشته باشیم.

سقراط در دهه ی هشتم زندگی خودش با طوفان شدیدی رو به رو  شد. سه نفر آتنی به اون اتهام های سنگینی زدن که در بالا ذکر کردم قبلا.حکومت سقراطو به دادگاه کشوند جایی که دراون رای اکثریت معادل حقیقت بود.سقراط سعی کرد از خودش دربرابر تهمت ها دفاع کنه.گفت هرگز جوانان اتن رو فاسد نکرده و به خدایان به شدت علاقه داره.ولی گفت اگر مردم به سوالاتش و عقایدش حس بدی دارن حتی اگه دست کشیدن از اونا موجب تبریه شدنش بشه اینکارو انجام نمیده.

نویسنده همین وسط ذکر میکنه که اگه نمیتونیم دربرابر انتقادات خویشتنداری و متانت داشته باشم و با شنیدم یه بالا چشت ابرویه به گریه می افتیم دلیلش اینه که تایید دیگران بخش مهمی از قابلیت ما برای اعتقاد به حقانیت خودمون رو تشکیل میده.

در آخر سقراط فهمید که هیچ شانسی نداره.اون حتی وقت پیدا نکرد که حقانیت خودش رو ثابت کنه.متهمان فقط چند دقیقه وقت داشتند تا هییت منصفه را مخاطب قرار بدن.یعنی تا وقتی که اب در ساعت دادگاه از کوزه ای به کوزه ی دیگه بره.دادگاه آتنی جلسه ای برای کشف حقیقت نبود.این دادگاه روارویی سریع با گروهی از کهنسالان و معلولان بودکه عقاید خود را تابع بررسی عقلانی و مستدل نمیکردن و فقط منتظر بودن که آب از کوزه ای به کوزه ی دیگه بره.ولی با این حال سقراط میدونست مخالفت آتنی ها شاید بتونه اونو بکشه ولی نمیتونه باعث بشه که اون در اشتباه باشه.البته سقراط میتونست از فلسفه ش بیاد پایین.میتونست از مجازات مرگ فرارکنه.ولی اون این کارو نکرد.

سقراط در آرامش و در حضور دوستانش که به سختی برای اون گریه میکردن مرد.دوستش کریتون وقتی دید چشمان بهترین دوستش باز و بی حرکته اونا رو بست :

این بود سر انجام دوست ما،مردی که از همه ی مردمانی که دیدیم و آزمودیم هیچ کس در خردمندی و عدالت به پایش نمیرسید...

ولی سرانجام پس از مرگ سقراط ورق برگشت.مردم آتن به شدت از این کارشون پشیمون شدن.متهم کنندگان سقراط به دست آتنی ها به دار آویخته شدن.ولی خب ،نوش دارو پس از مرگ سهراب؟.

نویسنده در پایان فصل اول میگه که این خطر وجود داره که مرگ سقراط مارو فریب بده.باوری در ما ایجاد کنه مبتنی بر اینکه رابطه ی قطعی بین مورد نفرت اکثر افراد بودن و برحق بودن وجود داره.تاکید میکنه که باید همیشه حواسمون به این فریب ذهنمون باشه.

در پایان سقراط به ما راه خروج از دو توهم نیرومند رو نشون داد؛این که باید همیشه به دستور های افکار عمومی گوش کنیم یا اینکه هیچ وقت به اون ها گوش نکنیم.

---------------------------------------------------------------------

پ ن :این فصل اول کتاب بود.شاید در آینده اگه تنبلی بذاره:) بقیه فصلاشم بنویسم.


۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۴ ۳ نظر
atena aa